مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گـلهـای بـاغ را تو شدی بـاغـبـان بیا تـا بـاغ را به بر نـگـرفـتـه خـزان بـیا قـدم شـده کـمـانـی و اشـکـم روان بـیا فـریـاد الـعـجـل شـده بـر آســمـان بـیـا پـروانـههـا به شـوق شـمـا بال وا کنند جـشـنـی بـرای آمـدن تـو بـه پـا کـنـنـد در هر سحر به چشمۀ اشکم وضو کنم تا با خـدای خـویش کمی گـفـتگـو کـنم روزی هــزار بــار تـو را آرزو کـنـم در هر کجا همیشه تو را جـستجو کنم آقــا عــنــایـتـی بـه مـن روسـیــاه کـن آلــودهام ولـی بـه غـلامـت نـگــاه کـن وقـتـی به کـنـج خـال لـبت مـبـتلا شدم از خلـق دل بـریـدم و سـوی خـدا شدم هر روز و شب به سجده به حال دعا شدم مـس بـودهام که با نـفـس تو طـلا شدم حـالا اسـیــر ایـن کـرۀ خـاکـیام بــیــا من مستحـق این همه هجـران نیام بيا بـاران ببار بر من و رنگـینکـمان بده پـژمـرده مـانـدهایم به ما بـاز جـان بده جان بر لـبـیم یک نـفـسی هم توان بده در آخـرالـزمـان تو زمـانـی امـان بـده اینجا همیشه آب و هوایش که ابر نیست جان هست لیک بر تن این خسته صبر نیست افـتاده است در سـرم حال و هوای تو من غـیـر اشـک هیـچ نـدارم بـرای تو شـرمـندهام که اشک بریزم به پـای تو اما هـنـوز این دل من هـسـت جای تو پس سر بزن شما سحری هم به خانهات تا دل شـبی دوبـاره نـگـیرد بـهـانـهات یـاری که نـیست تا بنـشـیـند کـنـار من هجران شده ست قسمت این روزگار من آمـد ز راه بـهـار و نـیـامـد نـگـار مـن مــولا بـرس بـه داد دل بـیقــرار مـن کی میشود که گوشۀ چشمی به ما کنی؟ ما را نـصیب، تـربت کرب و بلا کنی |